گل نیست ، ماه نیست ، دل ماست پارسی
غــوغـــای که ، تــرنـــم دریاست پارسی
از آفـتاب معجـــزه بــر دوش می کشــــند
رو بـر مـراد و روی به فـرداسـت پارسی
از شام تا به کاشغــر از سند تا خجـــــــند
آیـیــنه دار عــالــــم بــالاســــــــت پارسی
تـاریـخ را ، وثیــــقه سبــز و شکـــــوه را
خــون مــن و کــلام مطــــلاســت پارسی
روح بــزرگ وطبل خــراسانـــیان پــــاک
چتــر شــرف چــراغ مسیـحاســت پارسی
تصویــر را ، مغــازلـه را و تـــرانـــه را
جغــرافیــــای معــــنوی مـــاســـت پارسی
سرسخت در حماسه و همواره در ســرود
پیدا بود از ایــن ، که چه زیبـاست پارسی
بانگ سپیده ، عــــرصهء بیدار باش مـرد
پیغمبر هنـــر ، سخــن راســـــــت پارسی
دنیا بگو مبـــاش ، بــزرگی بگـــو بـــــرو
ما را فضیلتی اســـت که مـا راست پارسی
سرود سبز میخواهند
من آهنگ سفر دارم
من و غربت
من و دوری
خداحافظ گل سوری!
اين قطعه شعری از قهار عاصی شاعر فقيد افغان است که اهل ادب افغانستان و ايران، اخيراً در مراسمی در تهران، ياد او و دو شاعر فقيد ديگر افغان (ناديا انجمن و ليدا اميد) را گرامی داشتند.
(ليدا اميد در زمان طالبان دست به خودسوزی زد و ناديا انجمن، سال گذشته براثر يک مشاجره خانوادگی درگذشت).
اين جلسه، به مناسبت دوازدهمين سال درگذشت قهار عاصی، با عنوان "شاعران سوخته ديار من"، از سوی خانه هنرمندان و فرهنگيان افغانستان، با همکاری خانه ادبيات افغانستان و کانون ادبيات ايران در تالار بتهون خانه هنرمندان ايران برگزار شد.
در اين محفل، دکتر ابراهيم خدايار استاد دانشگاه در ايران و هادی سعيدی کياسری شاعر معاصر ايران درباره شعر و شخصيت قهار عاصی سخن گفتند.
همچنين آرش شفاعی، سيدرضا محمدی و سيدضياء قاسمی شاعران افغان، برای عاصی شعر خواندند و عبدالکريم تمنا شاعر پيشکسوت افغانستان نيز شعری به ناديا انجمن تقديم کرد.
عبدالقهار عاصی، زاده روستای مليمه پنجشير بود (۱۳۳۵ خورشيدی) و بزرگ شده و درسخوانده کابل و از فعالان شعر افغانستان در دهه شصت و اوايل دهه هفتاد خورشيدی.
عاصی شاعری بود نوگرا که حتی در قالبهای کهن نيز حرف و حديث تازهای داشت. پُرکار بود و با خود وعدهای داشت که هر سال، يک کتاب شعر به بازار روانه کند، و تا دم مرگ به اين وعده عمل کرد.
|
|
شعرهای عاصی غالباً از کليشهها و چارچوبهای پيشساخته شاعران هم ترازش بيرون میزند و به همين لحاظ، کمتر میتوان اين شاعر را به هنجارهای معمول، وفادار ديد.
اما روح ناآرام اين شاعر، علاوه بر صورت، در سيرت شعر او نيز خودنمايی میکند.
'از آتش، از ابريشم'
عاصی ذاتاً شاعری بود دردمند، اهل موضعگيری و صراحت بيان. به همين لحاظ، غالباً با مسايل افغانستان درگير بود و کمتر اتفاقی در کشورش افتاد که عاصی از کنارش با سکوت گذشته باشد.
ولی او با اين همه موضعگيری، روحيهای تغزلی نيز داشت. از او شعرهای عاشقانه لطيفی بر جای مانده است. گاهی در شعرش آميختگی زيبايی از لحن حماسی و تغزلی هم ديده میشود که خاص خود اوست.
شايد تعبير "از آتش، از ابريشم" که نام واپسين کتاب شعر عاصی است، حکايتگر خوبی از روحیه او باشد.
|
| |
عاصی به سبب همين روحیه در سالهای حاکميت رژيم کمونيستی در افغانستان، گاه در لفافه و گاه با صراحتی شاعرانه، شعرهايی در تعارض با حاکميت سرود.
همين لحن معترض، پس از آن هم برجای ماند و کتاب "از جزيره خون" حکايتگر اعتراض اوست نسبت به وضعيت کشورش در دوران حکومت مجاهدين و جنگهای داخلی بعد از ثور (ارديبهشت) ۱۳۷۱ خورشيدی.
مهاجرت به ايران
ادامه اين جنگها، عاصی را همچون بسياری ديگر از افغانها وادار به مهاجرت کرد و او از ميان کشورهای دور و نزديک، ايران را برگزيد. شايد میخواست حال که از ميان هموطنان بيرون رفته است، از ميان همزبانان نرود.
حضور بعضی دوستان شاعر افغان و ايرانی او در اين کشور نيز اين انتخاب را تقويت میکرد. چنين شد که در بهار ۱۳۷۳ خورشيدی با خانوادهاش به ايران کوچيد و در مشهد اقامت گزيد.
عاصی در ايران، هم برای ايجاد ارتباط ميان شاعران مهاجر و مقيم آن کشور کوشيد و هم آثاری تأليف کرد که به صورت کتاب و مقاله در اين کشور چاپ شد و غالباً نيز با پشتکار محمدحسين جعفريان شاعر ايرانی و دوست عاصی همراهی می شد.
'به شهر خود روم و شهريار خود باشم'
|
| |
(عاصی و دريا از کابل با هم رابطهای نيک داشتند. فرهاد بسياری از شعرهای عاصی را با آهنگ خوانده است و آخرين کتاب عاصی نيز به همت او چاپ شد.)
قهار عاصی مشهد را به قصد هرات و سپس کابل ترک کرد، با همسرش ميترا و تنها فرزندش مهستی.
بسيار از آن زمان نگذشته بود که خبر درگذشت او براثر انفجار هاوان (خمپاره) در کارته پروان کابل، در همه جا پخش شد.
"مقامه گل سوری"، "لالايی برای مليمه"، "ديوان عاشقانه باغ"، "غزل من و غم من"، "تنها ولی هميشه"، "از جزيره خون" و "از آتش از بريشم"، شش مجموعه شعر عاصی است و "آغاز يک پايان" خاطرات اوست از جريان سقوط کابل به دست مجاهدين و جنگهای داخلی نوشته است.
از او شعرهايی چاپ نشده نيز برجای مانده است که يکی از آن ميان، سفرنامه او به ايران است که شايد نسخهای از آن نزد خانوادهاش باقی مانده باشد و اين هم نمونه از شعر او:
ملت من
اين ملت من است که دستان خويش را
بر گرد آفتاب کمربند کردهاست
اين مشتهای اوست که میکوبد از يقين
دروازههای بسته ترديد قرن را
ايمان بياوريد!
تنهاترين پيامبر
اينک
ملتم
با آيههای خشم خدا قد کشيدهاست
اين ملت من است که تکرار میشود
با نام انسان
با واژه عشق
اين اوست، اوست، اوست
که شيپورهاش را
شيپورهای فتح پيامآشناش را
آورده در صدا
بيدار میکند
هشدار میدهد
پیوندها:
>> تأملی بر ترانه ها و دوبيتيهای قهارعاصی
>> یادِ آن« گل سوری» گلستان شعر فارسی
